استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر
خوشه ترين شاخه را بياوراما در هنگام
عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه
نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي
طولاني برگشت.استاد پرسيد:چه آوردي؟ و
شاگرد با حسرت جواب داد:هيچ! هر چه جلو
ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به
اميد پيدا كردن پرپشت ترين، تا انتهاي
گندم زار رفتم .
استاد گفت: عشق يعني همين
شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟
استاد به سخن آمد كه:به جنگل برو و
بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته
باش كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي
شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي
برگشت. استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و
او در جواب گفت:به جنگل رفتم و اولين درخت
بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم
كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالي
برگردم .
استاد باز گفت:ازدواج هم يعني همين
برچسب : نویسنده : منصور7اسمون عاشق eashgh بازدید : 191